عضو شويد



:: فراموشي رمز عبور؟

عضويت سريع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



**** پسری که تو را دوست داشته باشد عریانت نمیکند بانو! لباس عروس بر تنت میکند.... *** رسول اکرم صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏ آله : عِفُّوا تَعِفُّ نِساؤُکُمْ؛ پاکدامن باشید تا زنانتان پاکدامن باشند. امیرالمومنین علی علیه السلام : کسی که دائما فکرش درگناهان دور میزند عاقبت مرتکب گناه می شود. *** سلام نظرات خصوصی قابل انتشار نیست . پس اگه می خواید طبق قوانین ، نظرتون منتشر بشه ، خصوصی پیام ندید . به سهم خودم سعی دارم در این وبلاگ مطالبی برای آگاه سازی دختران و پسران وطنم قرار دهم . مطالبی که اکثرا دغدغه دختران و پسران است . مطالبی در مورد مسائل جنسی و رفتاری . مطالبی که هر دختر و پسر تا قبل از ازدواج باید بدانند . در این وبلاگ به سوالاتی جواب داده خواهد شد که معمولا دختران و پسران روی پرسیدن آن را از دیگران ندارند . شاید مسائلی که در این وبلاگ مطرح می شود برای شما خیلی ساده و پیش پا افتاده باشند ولی همین مسائل پیش پا افتاده از نظر شما ، برای خیلی های دیگر ناشناخته هستند . این وبلاگ در سایت سازماندهی به ثبت رسیده است . استفاده از مطالب وبلاگ پسران و دختران خانواده برتر به هر نحو ممکن مجاز می باشد .

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دختران و پسران خانواده برتر و آدرس sedaye.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 41
:: کل نظرات : 13

آمار کاربران

:: افراد آنلاين : 1
:: تعداد اعضا : 5

کاربران آنلاين


آمار بازديد

:: بازديد امروز : 12
:: بارديد ديروز : 1
:: بازديد هفته : 14
:: بازديد ماه : 49
:: بازديد سال : 1565
:: بازديد کلي : 44238

RSS

Powered By
loxblog.Com

دختران و پسران زیر 18 سال

هــوو
13 مهر 1398 ساعت 22:51 | بازديد : 238 | نوشته ‌شده به دست هیراب | ( نظرات )

مجید قناری ها بچه شون به دنیا اومده باید تخم مرغ براشون درست کرد

مجید: این تخم مرغ ها به درد نمیخوره باید براشون تخم مرغ بومی بگیرم

من: ما هیچ ما نگاه :|

نتیجه اخلاقی: هوو هوو دارم هووووووو


|
امتياز مطلب : 63
|
تعداد امتيازدهندگان : 14
|
مجموع امتياز : 14
لطفا 2000نباشید!!
13 مهر 1398 ساعت 22:51 | بازديد : 233 | نوشته ‌شده به دست هیراب | ( نظرات )

از ماه رمضون به اینور سیستم خواب من کن فیکون شده،اینطوری که مثلا یک میرم تو رختخواب بعد از غلت زدن های مکرر که به غلط کردن میفتم که چرا اصلا خوابیدن حدود سه خوابم میبره؛پنج نشده بیدار میشم نماز میخونم حالا گرسنه ام شده یا تشنه ؛تو یخچال هم وَر میشم؛پشیمون میشم می بندم ؛چای دم میکنم  هنوز هفت نشده صبحونه خوردم تی وی روشن میکنم؛مجید بیدار میشه نگاه به من وساعت میکنه  وباز میخوابه  و ساعت هشت ونیم کم کم دوباره خوابم میگیره و تا حدود 11 میخوابم اینم  به دلیل اینکه  امیر بیدار شده و یه مادر خواب آلود رو دوست نداره

اوایل که دوستان و آشنایان زنگ میزدن تو همین زمان ده تا یازده با تعجب می گفتن:هنوز خوابی چه خبرته!!

اما وقتی شرح ماوقع رو میگفتم:دیگه تو این تایم زنگ خور نداشتیم؛دقت کردین گاهی تا چشات گرم میشه مثلا بعد از نهار و کم کم داری میری که خواب هفت پادشاه رو ببینی تلفن یه شماره حک شده رو نشون میده 2000 اونوقته که به جد و آباد نداشته اش فحش میدی حتی بدت نمیاد به گراهام بل هم فحش بدی با این اختراعش؛آخه ساعت دو بعد از ظهر وقت گفتن این جمله مزخرفه که مشترک گرامی نسبت به پرداخت قبض میان دوره...تا حالا نشده تا ته گوش کنم و گوشی رو کوبوندم سرجاش.

خونه ما علاوه بر 2000 یه 2000دیگه هم داره،تو این چهار سالی که اومدیم این خونه بارها پیش اومده امیر رو خوابوندم؛خودم قرص خوردم،خسته از کار اومدم؛مجید چشاش گرم خواب بوده که یه خانمی با لهجه غلیظ آرونی وقتی میگم غلیظ یعنی غلیظــا شروع به گفتگو کرده گاهی سلام هم نمیکرد الو... معصومه خوبی...کوووجا هــستی؟!

منزل کیو میخواین؟!

منزل بالایی نیست؟!!

نه خانم محترم

پس خی بخشید و بوق ممتد

چند روز پیش که چشام گرم شده بود باز زنگ زد معصوم[واقعیت می گفت: مهصوم] گفتم اشتباه گرفتین؛گفت: منزل بالایی نیست که دیگه عصبانی شدم و گفتم نه بالایی داریم نه پایینی نه اینوری و نه اونوری؛یکی ممکنه  خواب باشه  که یهو گفت:کی تا ساعت ده میخوابه  که گفتم: اونیکه شیفت شب باشه و گوشی رو گذاشتم روش

خلاصه حضرت عباسی 2000نباشید که فحش خورتون ملسه.


|
امتياز مطلب : 118
|
تعداد امتيازدهندگان : 27
|
مجموع امتياز : 27
صاحبخانه خوب
13 مهر 1398 ساعت 22:51 | بازديد : 223 | نوشته ‌شده به دست هیراب | ( نظرات )

یک  پویشی به راه افتاده به نام پویش صاحب خانه خوب که این هم از برکات گهربار نظام جمهوری اسلامی است تا بدین شیوه منت کشی و پاچه خواری،کمی از آتش شعله ور کرایه خونه بکاهند تا آحاد ملت با افزایش کرایه خانه و وضع موجود دوبل وسوبل دولت و دار و دسته اش را مستفیض نکنند.

راستش نمیشه گفت من مستاجر بودم،مامان مجید یه واحد آپارتمان داشت تو همون ایلیای مخوف که قبل تر داستان همسایه هاش رو گفته بودم؛و ما حدود یکسال ونیم اونجا بودیم و مجید هنوز کار ثابتی نداشت و میشه گفت درآمد ما از همون سر کار رفتن من تامین میشد و لطف خانواده های اینوری و اونوری؛ مثلا دایی به بهانه کلم کدو میگفت: گوشت زیاد گرفتیم اینم برای شما؛از خونه شون میومدیم بیرون زندایی سبد پر از میوه و سبزی و غذای فردا می کرد و می گفت: برید بسلامت :)

خونه مادرم می رفتیم همین بساط بود.دیگه علنا همسایه ها یاری کنن تا ما خونه داری کنیم صرف شده بود.بماند که کلی ما اکراه داشتیم اما وقتی قضیه حلال نکردن شیر مطرح میشه حرفی باقی نمی مونه.

شنیدین میگن «نِمی نِمی کیسه چپم نِه»یا همون با دست پس میزنه با پا پیش میکشه معروف.

ما هم که کلا کلی خجالتی بودیم و اکراه داشتیم از هدایا و نذورات در اقدامی ناجوانمردانه همون یه واحد آپارتمان مادرشوهر رو فروختیم وباهاش یه زمین خریدیم و حالا تا ساخت خونه جدید قرار بود خانه به دوش شویم که داداشم کریم گفت: چه کاریه بیاین زیر زمین خونه ی ما،البته بازم بگم ما اکراه داشتیم و نه و نو خیلی آوردیم که نه مزاحم نمیشیم اما دیگه خیلی اصرار کردند :)

اون تایم من بار شیشه داشتم و مجید در تکاپوی ساخت خونه و باید اقتصادی فکر میکردیم و اینطور شد که کریم جور ما رو میکشید و از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو برام فراهم میکرد و هر نوبرانه ای که می خرید اول برای من می آورد بعد میرفت بالا؛تازه صبح وقتی میخواست بره شرکت منو سر راهش میگذاشت موسسه و موقع برگشت از شرکت باز منو می آورد خونه ؛روزهایی هم که خونه بودم بهش می گفتم مثلا امروز هوس سبزی پلو با ماهی کردم سر راهت برام بخر.یادمه یه بار گفت: شدم شبیه کلانتر تو دهکده ی حیوانات شماها هم گربه های تو زندان که هر روز یه دستوری میدین و یه غذایی میخواین

خلاصه اون نه ماهی که ما خونه کریم بودیم نه خبری از کرایه دادن بود نه قبوض.

گفته میشه:صاحب خونه  بد؛باعث میشه آدم زود صاحب خونه بشه اما بحمدلله ما ازون گل وگلاب هاش نصیبمون شد

حالا جدای از شوخی امیدوارم همه ی صاحب خونه ها هوای مستاجرین رو داشته باشند و خیر وبرکتش رو تو زندگی ببینند و به زودی مستاجرین هم صاحب خونه بشند وخیالشون از پرداخت سر برج راحت باشه.


|
امتياز مطلب : 117
|
تعداد امتيازدهندگان : 27
|
مجموع امتياز : 27
عصیان زن
13 مهر 1398 ساعت 22:51 | بازديد : 253 | نوشته ‌شده به دست هیراب | ( نظرات )

پرونده ها رو مرتب کردم و داشتم تو اینترنت سرچ میکردم که درمان خانگی رفع سوزش معده؛که صحبت های دو تا خانم روبه رو توجه ام رو جلب کرد

خدا بیامرزه شوهرتو ؛حالا بیمه بود یا نه ؟

آره

خب پس خدا رو شکر این مردن ارزش داره!! مردی که بمیره و سود نرسونه چه فایده

حالا از بهداشت میام؛میگه بچت سو تغذیه داره ؛باید غذای مقوی بخوره ؛میوه بخوره قد و وزنش خوب نیست

اون برای خودش میگه ولی نمیگه از کجا بیارم بهشون بدم؛بخدا شرمنده بچه هامَم.

ماه میره اگه تو،تو خونه ی ما میوه خوردی مام خورده ایم؛هیچی به هیچی فقط یه لقمه نونی پیدا بشه که ظهر بخوریم باید کلاهمون رو بندازیم پشت بوم ؛صبحونه که خیلی سال نخوردیم

یه شوهر بیعار ومعتاد هم،وَرِ دلم نشسته که عینهو آیینه دق...

هرچی میگم مرد برو سر کاری جایی به دیوار بگم سنگین ترم ؛انگار نه انگار فقط یه پولی دربیاره اون کوفتی رو بکشه خیالش راحت میشه دیگه زن و بچه میخواد چیکار؟

جرات نمیکنم یه دو تومن پول تو کیفم بزارم باید تو هفت تا سوراخ سمبه قایم کنم که یه بار دود نکنه ؛زندگیم شده قایم موشک

چند بار کردم برم خونه مادرم دیدم اون از من بدبخت تر؛یه پدر مریض و معتاد که هنوز خونه مستاجری هست و هشتش گرو نهش؛کجا برم از اینجا مونده از اونجا رونده،از دست کتک پدر وبرادر وجرو بحث هرشب خونه پدری گفتیم خلاص بشیم بدتر افتادیم تو هچل؛اینجور بگم که گلیم بخت کسی را که بافتن سیاه به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد.

چند روزه میرم خونه مردم کلفتی ساعت پول میدن گاهی هم خنزر پنزرهاشون رو میدن بهم لباس دست دومی؛هرچی که بخوان دور بریزن دیگه.

تازه میری جون میکنی با دست و پای درد کن وحلقی که پر از وایتکس و جوهر نمک شده،مرتیکه برمیگرده انگ بی حیایی روم میزاره که تو میری واسه کار دیگه نه ...هی چی بهت بگم به همین قبله محمدی اگه از خدا نمی ترسیدم بخاطر بچه هام نبود خودم رو خلاص میکردم این چه زندگیه سگیه که ما داریم

 دلمون به چی خوش باشه هی میگن خدا بزرگه خدا بزرگیش هم برای اون بزرگاست نه ما!!

داشتم فکر میکردم گاهی نمیشه بیخودی دلداری داد وگفت: «باز میشه این در؛صبح میشه این شب؛صبر داشته باش»یکی که همش بد آورده و داره حالا عصیانگری میکنه و شکایت نباید بگیم ناشکری نکن بدتر از تو هم هستن اون کاری به بقیه نداره حال بد خودش رو می بینه،گاهی باید فقط گوش کرد تا اون حرف بزنه تا سبک بشه وقت گفتن مکروهات و اصول وفروع دین گفتن به اون نیست.

نگاهم به مانیتور هست که درمان خانگی رفع سوزش معده رو  لیست کرده اما حواسم پیش دل سوخته ی زنی هست که  زندگی براش راه درمانی پیش روش نذاشته.


|
امتياز مطلب : 124
|
تعداد امتيازدهندگان : 26
|
مجموع امتياز : 26
بستنی نخورید!!
13 مهر 1398 ساعت 22:51 | بازديد : 254 | نوشته ‌شده به دست هیراب | ( نظرات )

مامان یه جمله نغز دلکشی داره که روم به دیفال به سمع و نظر شما می رسونم«آدم دسته خر بخوره خوشترش میاد تا این آت وآشغالا که آدم نمیدونه چیه»

این آت و آشغال میتونه شامل سوسیس وکالباس باشه حتی آدم واقعا نمیدونه فلسفه تکوینی اش چه؟!

با وجود هشدارهای بهداشتی که ای اولاد بشر سوسیس و کالباس خطر ابتلا به سرطان رو افزایش میده؛آقا علنا میگه سم هست یه عده خجسته دل وفرخنده ذات  هفته به هفته هست فود همین کوفتی ها رو میندازن تو خندق بلا و معتقدند بدن آدمی حیفه سالم نصیب مور و ملخ بشه؛فی الواقع برای این دسته انگار یاسین مغربی قرائت میکنی.

در همین راستا سوسیس وکالباس؛به نمونه تازه ای پی بردم و اون هم بستنی ترنادو با روکش موزی

این بستنی برخلاف بقیه بستنی ها که نیم تنه هستند بحمدلله تا مچ پاش پر از بستنی هست اما با همون گاز زدن اولیه متوجه میشی که چقدر این روکش بستنی ش سفت و به میزان قابل توجهی حال بهم زن هست؛وقتی روکش رو جدا میکنی می تونم در تمام دادگاه های بین الملی شهادت بدهم که اگه سه روز توی سینک ظرف شویی باشه آب هم بریزی اون روکش زرد محو نمیشه؛و وقتی با دست تلاش میکنی امحاش کنی دست به طرز فجیعی چرب میشه تو بگو بدتر از وازلین؛و خود روغن پالم میاد دست بوسی استاد که داداش ما دربست نوکریمـا.

بهرحال فصل گرماست و بستنی طرفداران بسیار داره اگه بستنی هم میگیرن؛همون بستنی عروسکی میهن رو بگیرید هرچند شبیه عروسک نیست اما حداقل از این روکش های اتمی نداره

وظیفه خودم میدونم که اطلاع رسانی کنم و برای ابد انواع بستنی ترنادو به لیست سیاه پیوست.  


|
امتياز مطلب : 120
|
تعداد امتيازدهندگان : 27
|
مجموع امتياز : 27
مهربانی
13 مهر 1398 ساعت 22:51 | بازديد : 265 | نوشته ‌شده به دست هیراب | ( نظرات )

امروز خانمی وارد موسسه شد که با وجود همه سختی ها؛مهربونی از چشاش می بارید

دقت کردین بعضی آدما ناخودآگاه به دل میشینن؛این خانم هم از اون دسته آدما بود

دوستان پسر هشت ساله ایشون دچار فلج مغزی هست و براشون سخته بلند کردن ونشوندنش 

چون خانم دچار کمر درد شدن در این مدت؛گفتن کسی رو سراغ ندارین کالسکه دست دوم داشته باشه

تا بتونه فرزند رو برای جابجایی درون کالسکه بزاره و هربار برای دکتر بردن بغل نگیره

اگه خودتون یا اقوام تون کالسکه دست دوم داشت که احتیاج نداشت لطفا به من اطلاع بدین

و بدونید که خدا بی جواب نمیذاره این مهربونی تون رو و دعای خیر همیشه بدرقه راهتونه

یاعلی


|
امتياز مطلب : 121
|
تعداد امتيازدهندگان : 27
|
مجموع امتياز : 27
برنج روحانی
13 مهر 1398 ساعت 22:51 | بازديد : 244 | نوشته ‌شده به دست هیراب | ( نظرات )

[منزل مادری،داخلی،اتاق ]

دختر هابیل:الانسان حریص علی ما منع،اینا اومدن گاندو رو هی سانسور کردن،بدتر جونشون شد،ملت بیشتر،رفتن سرچ کنن چی به چیه؟!

عارفه آدامسه چی بود یهو؟

دخترهابیل:جیسون رضائیان تو اعترافاتش گفته بود:ما اینقدر به دولت نزدیک شده بودیم که حتی می دونستیم،رییس جمهور چه آدامسی دوست داره،اینجا رو سانسور کردن،حالا آدامس موزی دوست داره یا شیک نعنایی الله اعلم.

کریم:سر خواهرزاده ظریف هم میگن سانسور شد

دخترهابیل:خواهرزاده روحانی بود نه ظریف،بعد مجبور شدن صداگذاری کنن و بگن یکی ازمسئولین

کریم:من میدونم ظریف بود تو نت خوندم

دخترهابیل:بابا!!نقش سیما عزیزی بود خواهرزاده ی روحانی که در دنیای واقعی این خواهرزاده مرد هست بنام «اسماعیل،س»

مامان:حالا هرکی شما چرا دعوا می کنید،چای تون رو بخورید سرد میشه

کریم:شرط می بندیم

دخترهابیل:قبول،هرچی تو بگی

کریم:هرچی تو بگی

دختر هابیل:باشه

کریم:باشه چی؟!

دختر هابیل:صدتومن

کریم:مجید قبول میکنی صدتومن رو بدی،طرف حسابم تویی

دخترهابیل:مجید برد با ماست،قبول کن

کریم:یه بیطرف سرچ کنه،مجید سرچ کن

[همهمه دوستان ]

مجید:[درحال خواندن از روی گوشی]خانم نیلوفر شهیدی در نقش سیما عزیزی،خواهر زاده ی رییس جمهور را بازی کرد.

دخترهابیل:هــا هـــا،دیدی،پول رو سریع کارت به کارت کن،درگاه های بانکی سراسرکشور منتظرن

کریم:من قبول ندارم باید سرچ کنم

دختر هابیل:بیــشــی ماشال،باختی 

[نمای داخلی،راهرو]

دخترهابیل:مامان این دوتا کیسه برنج از کیه؟!
مامان:از کریم،فاطمه براش آورده،برنجش هم عطر وهم طعمش خوبه

دخترهابیل:پس یکیش از ماست،برنجمون تموم شده،کـــریم صدتومنت همین الان اومد تو کـــارتم

نتیجه اخلاقی:شرط بندی حرام است اما خواهربرادری مانعی نیست:))

 


|
امتياز مطلب : 118
|
تعداد امتيازدهندگان : 27
|
مجموع امتياز : 27
خواستگار آپشن دار
13 مهر 1398 ساعت 22:51 | بازديد : 248 | نوشته ‌شده به دست هیراب | ( نظرات )

ساعت نزدیک به دوازده شب بود که گوشی خونه مادری به صدا دراومد
دیالوگ معروف همه(یعنی کی میتونه باشه این وقته شب)
مادر:بله بفرمایید
اونور خط:واسه امر خیر مزاحم شدم خواب که نبودین
مادر:خواهش می کنم مراحمید، نه بیدار بودیم

من از اینور خط:کی هست؟

مادر یواشکی میگه:خواستگار

من و عارفه با چشمان از حدقه دراومده مگه صبح رو ازشون گرفتن، این موقع وقت خواستگاریه؟!

اونور خط:تعریف از شاخ شمشاد و آپشن های تاپش

مادر:والا دخترم الان سر کاره،فردا زنگ بزنید نظر دخترم رو بپرسم بهتون بگم.

عارفه:این وقت شب کجا سر کارم؟!

مادر:فردام زنگ بزنن میگم دخترم میگه نه و تمام!!

مامانِ من جزو اون دسته از مادرهاست که دست ردصلاحیتش ملسه

طرف زنگ میزنه و از حقوق چند میلیونی در ماه پسرش داد سخن میده و مادر که شیفته فتوای میرزای شیرازی ست به استناد به گفته ایشان که"الیوم استعمال تنباکو و توتون بِأَیِ نحوٍ کان در حکم محاربه با امام زمان علیه‌السلام است". وقتی شستش خبردار میشه که طرف تفریحی دستی بر قلیان داره، کانه باند مافیا رو کشف کرده خط بطلان به این خواستگاری میکشه که دیگه یه کارم مونده دختر به قلیونی بدم واه واه واه.

بیخود نیس که ما تابستون میاد و میره پارک پیدامون نمیشه چند سال پیش که رفته بودیم مادر داشت هندونه رو قاچ میزد که بوی تعفن آور قلیون بلند شد که مادر گفت:چه بوییه؟!
خواهر:اونورتر قلیون میکشن
و مادر با نهایت شرمندگی روم به دیفال فرمودند:دست خر بکشند جا قلیون، پارک جای قلیون کشیدنه خلاصه خواستم بگم
برخلاف یه عده که هر ننه قمری رو به خونه راه میدن، چنانچه در اخبار اشاره شده بود عده ای پول میدن یکی بیاد خواستگاری دخترشون که بین فامیل و در و همسایه پز بدن که ایها الناس دختر ما هم خواستگار داره. مامان من یک سیستم مدونی درین باره داره  که بسیار سختگیرانه است بقول خودش بابای شما شانزدهمین خواستگاری بود که داشتم. من جمله خط قرمز از محله های(م. م. س)که به طرفه العینی می‌فرمایند:ما اصن دختر نداریم

چند وقت پیش از محله آران با لهجه غلیظی تماس گرفتن و برای خواستگاری و این صحبتا چه جای اطاله کلام؛که بگم ما دوتا کار داشتیم یکیش دختر به آرونی دادن بود،طرف هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت:دختر شما که میره سرکار پسر منم بره سرکار باهم خودش زندگی رو میسازن من یکی که هیچی بهش نمیدن!!
این وقتاست که میگم آرونی جماعت جدای از سیاستی که داره آی زرنگه آی،
در روایت است که شل بزنی سفت میخوری همینه.

شاهکار خلقت چند وقت پیش بود که از قضا من گوشی رو برداشته بودم بعد سلام و صلوات زورکی، طرف فرمودند:من از دار دنیا همین پــّــــــسر رو دارم پـــــّسرم مهندسه(لطفا روی تک تک پسر گفتن ها تشدید و مد بگذارید)
پسرم نمیخوام بسوزه(انگاری بقیه والدین شیفته و دلباخته این هستن که بچه هاشون جزغاله بشن)
پسرم هم درس میخونه هم سرکار میره

خواهر شما متولد چه ماهی هست؟

خواهر شما مدرک چیه؟

از کدوم دانشگاه؟!

مدرکش معتبره؟!

می تونه بعدا با این مدرک، کار دولتی داشته باشه؟

طرف انگار نمیدونه اینجا ایرانه و دکتراش هم دارن یوخلا میچرخن

جا داشت بهش بگم به پسرش بگه شب یادش نره حتما مسواک و نخ دندون بکشه وگرنه کرم دندوناش رو اووف می‌کنند.

یا چند سال پیش که یهو زنگ خونه به صدا دراومد و  منم به امید اینکه فاطمه خواهرم هست در رو باز کردم و وقتی دیدم کسی نیومد تو خونه،رفتم جلو در و یهو سه تا چغر بد بدن تو راهرو بودن و با تعجب گفتم:بله؟

گفتن:برای امر خیر اومدیم،و من عین هو این منشی های عصا قورت داده گفتم:از قبل وقت گرفتین؟ با گفتن نه
حاجی تون رفت منبر که دوره اینجور خواستگاری تموم شده که به بهانه کلم و کدو سرزده بیان خونه مردم،در ضمن الان ماه صفر هست خواستگاری چه معنی داره؟!

و اونا هاج و واج دم در ایستاده بودند و فقط گفتن:شما دختر خونه شون هستید که گفتم نه،بفرمایید بیرون بماند که از یکی از محله های ریپورت شده مادری بودند.

تا یاد دارم من از همون عنفوان نوجوانی خاطرخواه مجید بودم و اومدن خواستگار برای من کاری عبث بود(حالا نه اینکه خواستگارا پاشنه در رو هم کنده بودند)باری بهرجهت یکی اومد و هر چند دقیقه آپشن های پسرش رو روهم میزد،پسرم یه وانت سفید داره و همیشه تو حسینیه مسلم هست من باب خدمات و تدارکات،شانس ما همین بود،شاهزاده ای سوار بر وانت که در حال جابه جایی دیگ و کپسول گاز برای پخت گوشت لوبیابه

خاطرات خواستگارهای آپشن دارتون تعریف کنید.


|
امتياز مطلب : 119
|
تعداد امتيازدهندگان : 27
|
مجموع امتياز : 27
به وقت دلتنگی
13 مهر 1398 ساعت 22:51 | بازديد : 237 | نوشته ‌شده به دست هیراب | ( نظرات )

مجید تازه از مسجد اومده بود و من طبق معمول درحال سرخ کردن سیب زمینی بودم که بابای مجید زنگ زد و مجید میگفت:نه بابا امشب نمیایم،دیروقته شام هم داریم میخوریم، باشه یه وقت دیگه و خدا حافظ.

به مجید گفتم:یادته ننه بزرگ از ته دل دعا میکرد با همه وجود از خدا از امام زمان برامون سلامتی و عاقبت بخیری میخواست
 از این دعا و قربون صدقه های مصلحتی و دهن پر کن نبود قربونت برم فدات بشم نبود،
دعاش دلی بود،ختم نخود گرفتنش،ذکر یا علی گفتنش
اما الان حدود هفت ماهه که نه خبری از خودشه و نه اون دعاهای رویین تنش،فقط دلتنگی هست و حسرت و اینکه کاش حداقل به خوابمون بیاد.

انشالله دایی سالیان سال در صحت و سلامتی باشه اما وقتی پدری یا مادری زنگ میزنه چه خبر؟نمیاین؟آش پختم،سالاد ماکارونی درست کردم شما هم بیاین دور هم باشیم این یعنی اگرچه دیشب دیدمتون اما باز دلتنگتونم،میخوام کنار هم باشیم.

حتی اگه شرایط بگونه ای باشه که من نتونم همراهیت کنم تو حتما به پدر و مادرت سر بزن،شاید باشه یه وقت دیگه هیچ وقت نیاد.
به فیلم و کتاب مورد علاقه مون میشه گفت باشه یه وقت دیگه اما به عزیزترین های زندگی نه،زمان برای دوستت دارم،دلم برات لک زده خیلی کمه،یهو میبینی می تونستی خاطرات بیشتری باهاشون داشته باشی با پدر و مادر،و همسر و رفیق فابریکت اما الان فقط یه  ای کاش مونده،
نذار به زمان ببازی،حالا راه دوره،حالا فردا زنگ میزنم،حالا خبری نیس که بیام،
اینا یعنی یه سد بتنی که فاصله ها رو دور و دورتر میکنه

وقتی بابام رفت حالا به خودم میگفتم:کاش زمان به عقب برمیگشت و فقط می نشستم صم و بکم بودم فقط نگاهش میکردم،آخ بقول هوشنگ ابتهاج:

آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور 
من نمی دانستم 
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟

حواسم نبود که رفتم رو منبر و مجید بغض کرده، فقط با صدای گرفته گفت:سریع لباساتو بپوش بریم خونه ی بابام.


|
امتياز مطلب : 119
|
تعداد امتيازدهندگان : 27
|
مجموع امتياز : 27
سوالات بیجا
13 مهر 1398 ساعت 22:51 | بازديد : 320 | نوشته ‌شده به دست هیراب | ( نظرات )

برای تکرار آزمایش ویتامین دی وارد آزمایشگاه شدم ،چه صف عریض و طویلی نفر پنجاه و دومی بودم،یه دانشجو تازه وارد داشت مشق شب میکرد که چجوری خون ملت رو تو شیشه کنه و این کندی کارش کم کم داشت صدای بقیه رو درمیاورد.

کنار من خانمی نشسته بود که نفر شصتمی بود و از خانم روبه روش که باردار بود میپرسید نفر چندمی هست؟!

وقتی گفت:چهل و چهار

یه آهی کشید و دوباره به دیوار تکیه داد.

همسر خانم باردار اومد کنارش و جویای احوالش شد.

 که یهو خانم شماره شصت با تعجب پرسید؛این شوهرت بود؟

و خانم با سر تاکید کرد.

وای اصلا بهم نمیاین؟چقدر جوون میزنه،بیشتر میاد برادر کوچکترت باشه،

چهره اون خانم باردار یهو رفت تو هم حق هم داشت
 
دوباره پرسید؟
بچه چندمت رو بارداری؟وقتی گفت:سوم

دوباره گفت:چند سالشونه؟میخای چه کنی تو این گرونی سه تا بچه؟دختر یا پسر

کم کم داشتم کفری میشدم این حجم از وقاحت،بیشعوری و توهین از یکسو و این حجم از جوابدهی به این انسان نابخرد ازسوی دیگر.

اگه اون خانم باردار در بدو اولین سوال،جواب کوبنده ای میاد طرف جرات نمیکرد اینقدر گستاخانه سوالات بعدی رو بپرسه.

حرف شبیه تیری ست که از چله رها شده،اما این تیر گاهی چنان به دل و قلب طرف میشینه که حالاحالاها خوب بشو نیست،گاهی از آدم هایی این تیر وارد میشه که اصلا توقع هم نداری.

اون خانم به حساب خودش خواست باب گفتگویی رو باز کنه اما نمیدونه چه غمی رو تو دل طرف گذاشت.
بهرحال یه خانم باردار ممکنه اضافه وزن پیدا کرده باشه،تغییرات هورمونی داشته باشه اصلا از این حرفا بگذریم حال هر دوشون با هم خوبه تو رو سننه؟!

شاید برای شما هم اتفاق افتاده که تو یه جمعی ازتون میپرسن؟

هنوز بچه نداری؟نمیخوای بچه دار بشی؟

دخترت شوهر نکرده؟دیر شد که،خواستگار نداره؟

هنوز مستاجری؟

وای این شوهرته؟چقدر پیره؟چقدر چاقه؟

تو به این خوشگلی و هنرمندی  این چی بود انتخاب کردی؟

این بچه ات به کی رفته اینقدر زشته؟مطمئنی بچه خودته؟

این چه اسمیه انتخاب کردی واسه بچت؟اینم شد اسم؟

واسه چی تو این قحط الرجالی،طلاق گرفتی؟کی دیگه بگیرتت؟

گاهی با همین سوالات زندگی خیلی ها از هم پاشیده شده،همین که به مردی بگی تو سری نسبت به همسرت یا عکس این قضیه،شاید درصد اندکی بها ندن،اما عده ای هم از خودشون بت میسازن که آره والا من تلف شدم من حیف بودم و کم کم ساز مخالفت و ناسازگاری و حتی خیانت آغاز میشه و دست آخر جدایی.

یک قانونی هست به نام «امپاتی»خود را بجای دیگران قرار دادن و درک شرایط طرف مقابل،
اگه درک کنیم خانمی که هربار بی بی چک میذاره و منفی میشه  خودشم از این قضیه ناراحت هست هربار سوهان روحش نمیشیم.چون اگه ما هم این شرایط رو داشتیم مسلما همین حال رو داشتیم.

یا دختر خانمی که هنوز ازدواج نکرده،چه دلیلی داره تو هر جمعی به خودش یا مادرش گفته بشه،دخترت رو شوهر ندادی؟خب اگه داده بود کارت عروسی رو اول واسه شما میفرستاد.

یا به مادری که تازه زایمان کرده،هزار درد و مشکلات داره،بگی چرا بچت لاغره،زشته،کچله،و هزار اراجیف دیگه که نهایتش گریه های پنهانی مادر رو بهمراه داره

همین سوالات بیجا،همین خود اظهاری های متکبرانه،همین خودمون رو جای دیگران نذاشتن باعث دلسردی و گوشه گیری خیلی ها شده،

امپاتی رو قرن ها قبل در نامه سی و یک نهج البلاغه میشه یافت که"هرآنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند و هر آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم مپسند"
روحیه و ظرفیت آدم ها متفاوته،سعی کنیم قبل از اینکه حرفی به زبان بیاریم ببینیم اگه همین حرف با همین لحن و گفتار به خودمون گفته میشد ناراحت میشیدیم.
اگه روحیه تون حساسه و دور و برتون آدم های بیخود و بی جهت فراوونه،سعی کنید فقط ماکزیمم سلام علیک داشته باشید و والسلام.


|
امتياز مطلب : 120
|
تعداد امتيازدهندگان : 27
|
مجموع امتياز : 27